فرش فروشی چابهار نمایندگی فرش زمرد کاشان ادرس ما چابهار بلوار امام پاساژ مسجد جامع اهل سنت تلفن 09155454561 |
|||||||||||||||||
یک شنبه 14 آذر 1396برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : محمد
.:پرسیدم :بار الهی چه عملی از بندگانت تو را بیشتر به تعجب وا می دارد؟ کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.
کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است. کسی که پول می گیرد تا گاهی راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است. کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است . .: پرسید به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ 50گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟ یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد. قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟ پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟ شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر دیگران لذت بردم. یک شنبه 22 آذر 1396برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : محمد
اعتقاداتمان را چند می فروشیم؟
مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد . میگفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ... ـ گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم فردا خدمت می رسیم تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.. .: شنبه 25 آذر 1396برچسب:بخش پارود,محمد بلیدیی,محمد بلیده ای,پارود ,روستای پارود,محمد بلیده, :: 1:16 :: نويسنده : محمد
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|