فرش فروشی چابهار
نمایندگی فرش زمرد کاشان ادرس ما چابهار بلوار امام پاساژ مسجد جامع اهل سنت تلفن 09155454561
 
 
یک شنبه 8 آذر 1396برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : محمد
.نایت اسکین.:

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از این مردم آبادی


به کوتاهی آن لحظه شادی  که گذشت

غصه ها هم می گذرد

آنچنان که فقط خاطره ای از آنها باقی خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه های خود جامه اندوه مپوشان

هرگز...
 
 


یک شنبه 11 آذر 1396برچسب:پند,اندرز,پند اندرز,بیاموز,, :: 19:47 ::  نويسنده : محمد

نایت اسکین.:

پادشاه بزرگ یونان، اسکندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در
حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید.
با نزدیک شدن مرگ، اسکندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر
تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً
انجام دهید.
فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت
کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند. الکساندر گفت:
اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.
ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد ، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره
و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود.
سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.
مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ
کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و روی
قلب خود گذاشت و گفت : پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا
خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش،
الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم
پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمندکه هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را
واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،
این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید
مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.
سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من
با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.

آخرین گفتار الکساندر: بدنم را دفن کنید، هیچ مقبره ای برایم نسازید، دستانم را بگذارید
بیرون باشد تااینکه دنیا بداند شخصی که چیزهای خیلی زیادی بدست آورد هیچ چیزی
در دستانش نداشت زمانی که داشت از دنیا می رفت.


یک شنبه 14 آذر 1396برچسب:, :: 19:45 ::  نويسنده : محمد

نایت اسکین.:پرسیدم :بار الهی چه عملی از بندگانت تو را بیشتر به تعجب وا می دارد؟

پاسخ آمد:اینکه شما تمام کودکی خود را به آرزوی بزرگ شدن به سر

می بریدو دوران پس از آن را در حسرت باز گشت به کودکی می گذرانید

اینکه شما سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام

دارایی خود را صرف باز یابی سلامتی می نماید

اینکه شما به قدری نگران آینده اید که زمان حال را فراموش می کنید در

حالی که نه حال را دارید و نه آینده را

اینکه شما طوری زندگی می کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان

گور شما را گرد غبار فرا موشی در بر خواهد گرفت که گویی هر گز

زنده نبودید

سکوت کردم و اندیشیدم :

پرسیدم چه بیاموزم؟

پاسخ آمد بیاموز: که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول

نمی کشد ولی به التیام بخشیدن آن به سالها زمان نیاز است

بیاموز :که نمیتوانی کسی را مجبور کنی که شما را دوست داشته

باشد زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه ای از کردار و رفتار

خود شماست

بیاموز :که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنید از انجایی که هر یک از

شما به تنهایی و بر حسب شایستگی های خود مورد داوری و قضاوت

ما قرار می گیرید.

بیاموز :دوستان واقعی شما با ضعف ها و نقصا نهای شما آشنایند

ولیکن شما را همانگونه که هستید دوست دارند.

بیاموز :که داشتن چیز های نفیس و قیمتی به زندگی شما بها نمی

دهد بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد زیاد در زندگی شماست.

بیاموز :که دیگران رابه خاطر خطا و بی مهری که نسبت به شما روا می

دارندمورد بخشش خود قرار دهی

بیاموز:دو نفر می توانند به یک چیز یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو

هیچگاه یکسان نخواهد بود.

بیاموز:در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش بسنده نکنی بلکه

زمانی مورد آمورزش وجدان خود قرار گرفتی راضی و خشنود باشی.

بیاموز:توانگر کسی نیست که از همه بیشتر دارد بلکه کسی است

 که خواسته های کمتری دارد.

و به خاطر داشته باش مردم گفته های شما را فراموش می کنند و

همین مردم اعمال شما را از یاد خواهند برد ولی هرگز احساس شما

نسبت به خویش را از خاطر نخواهند برد. .....
                    



یک شنبه 17 آذر 1396برچسب:, :: 19:43 ::  نويسنده : محمد
.نایت اسکین.:
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

کسی که پول می گیرد تا گاهی راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.
کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است .


یک شنبه 18 آذر 1396برچسب:, :: 19:42 ::  نويسنده : محمد

نایت اسکین.:

                  استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب                           
                            
                           دست گرفت. آن را بالا برد 

                             که همه ببینند. بعد از شاگردان

پرسید به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند:

50گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

استاد گفت:

من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست.

اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم،

چه اتفاقی خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید:

خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟

یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار

قرار میگیرند و فلج می شوند.

و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند

استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.

اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.

اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین

بگذارید.

به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می

شوید و قادر خواهید بود از عهده

هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.

زندگی همین است! .



                    



یک شنبه 19 آذر 1396برچسب:, :: 19:41 ::  نويسنده : محمد

نایت اسکین.:پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر دیگران لذت بردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه براى رسوا كردن دیگران تلاش كردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه نمازم، وقت یافتن گمشده‏هاى من است.

پروردگارا! ببخش مرا كه نادانى دیگران را به رُخِشان كشیدم.

پروردگارا! ببخش مرا كه براى همه گردن كشیدم، به غیر از خودم.

پروردگارا! ببخش مرا كه دیگران را وادار به معذرت خواهى كردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه همه‏اش دعا كردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یك بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.

پروردگارا! ببخش مرا كه فكر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.

پروردگارا! ببخش مرا كه هر چه با من مدارا كردى، من بر تو خیره‏ سرى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشته‏هایم را خوردم، شاكر داشته‏هایم نبودم.

پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه بر بى‏منزلى و بى‏كارى و ... گریستم، بر غم فراق از تو گریه نكردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه به فكر زیبایى ظاهر و مد لباس و ... بودم، به فكر زیبایى و طهارت باطنم نبودم.

پروردگارا! ببخش مرا كه بارها و بارها به دنبال جنازه این و آن رفتم و فقط با یك «اِ اِ» گفتن، از كنارش گذشتم و هنوز باورم نیست كه من هم رفتنى هستم.

پروردگارا! ببخش مرا كه با رفتار زشتم، دیگران را به دین بدبین كردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه در مجادله با این و آن فهمیدم كه حق با من نیست؛ ولى به رو نیاوردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه براى نظرات دیگران، آنگونه كه حق‏شان بود، ارزش قائل نشدم.


پروردگارا! ببخش مرا كه موقع تعریف و تمجید دیگران، باورم شد كه راستى راستى كسى هستم!

پروردگارا! ببخش مرا كه تاب شنیدن تعریف از دیگران را نداشتم!

پروردگارا! ببخش مرا كه توان حل مشكل دیگران را داشتم؛ ولى سكوت كردم و گفتم دردسر نمى‏خواهم.

پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشته‏هایم را خوردم، شاكر داشته‏هایم نبودم.

پروردگارا! ببخش مرا كه اگر 1000 تومانم گم شد، غصه‏دار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و، آن قدر غصه نخوردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه واله و شیداى مخلوقاتت شدم و خالقیتت را از یاد بردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه غصه روزى‏ام را خوردم، غصه آخرتم را نخوردم.

پروردگارا! ببخش مرا كه مدام دروغ گفتم و توجیه كردم كه دروغ مصلحتى بود.

پروردگارا! ببخش مرا كه خود را به خواب زدم تا از انجام كارى كه وظیفه‏ام بود، شانه خالى كنم.


پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه اهل حرف بودم، اهل عمل نبودم.

پروردگارا ...

                                                     پروردگارا!!! می‎بخشی مرا ؟؟؟؟ 



یک شنبه 22 آذر 1396برچسب:, :: 19:40 ::  نويسنده : محمد

نایت اسکین.:

اعتقاداتمان را چند می فروشیم؟

 

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی

این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد .

راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد . میگفت : چند

دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه آخر سر

بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ... ـ

گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت

آقا از شما ممنونم پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما

و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم . وقتی دیدم سوار ماشینم شدید

خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید

بیایم فردا خدمت می رسیم تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی

شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام

اسلام را به بیست سنت می فروختم..



یک شنبه 22 آذر 1396برچسب:, :: 19:37 ::  نويسنده : محمد

نایت اسکین.:
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به
پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او
یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین
بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت
و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد
ولی این ماجرا تکرار شد هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنشی نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد : حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد! در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.
همیشه به یاد داشته باشیم که چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را دوباره بازگرداند
1. سنگ ........ پس از رها کردن!
2. سخن ............ . پس از گفتن!
3. موقعیت ... پس از پایان یافتن!
4. و زمان ........ پس از گذشتن! 
                    



 

نایت اسکین.:

 

 

 

فقیر بدنبال شادی ثروتمند و ثروتمند بدنبال آرامش زندگی فقیر است.کودک بدنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر بدنبال سادگی کودک است.پیر بدنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه سالمند است.آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده انددر دل رویای رفتن دارند...........!!!! خدایا!! کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمیرسد؟؟؟!!!!!!!!!

دکتر شریعتی
 



درباره وبلاگ


سلام دوست گرامی به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم دقایق خوبی را در این وبلاگ سپری کنید ادرس فرش فروشی چابهار بلوار امام پاساژ مسجد جامع اهل سنت نمایندگی فرش زمرد کاشان با مدیریت حاج اشرف بلیدیی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فرش و موکت چابهار و آدرس 2039.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 13961
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content